فریادسکوت

 

همون طور که می دونین هر زنی در تصورات خودش یک مردی رو برای زندگی ایده آل می دونه!

 

معمولا ملاک زن ها در جوامع مختلف برای مردان ایده آل بر اساس عرف اون جامعه با هم متفاوته!

حالا می خوام به چند تا از این ملاک در جوامع مختلف بپردازم!

مرد ایده آل برای زنان آمریکایی:

۱-قد بلند

۲- عضلانی

۳-خوشبو

۴-بور!!

مرد ایده آل برای زنان اروپایی:

۱- دارای شغل دولتی و با پرستیژ

۲-با سواد و تحصیلکرده

۳-ماشین باز

مرد ایده آل برای زنان ژاپنی:

۱- باهوش

۲-دارای ۵۰۰ اختراع به ثبت رسانده

مرد ایدهآ برای زنان عرب:

۱- خشن

۲- پولدار

۳- مهمان نواز و خوش مشرب

مرد ایده آل برای زنان ایرانی:

۱- زشت

۲- بد بو

۳- بد دهن

۴- گیر بده

۵- بی پول

۶- بی سواد

۷- معتاد

۸- شکم گنده

۹- دست بزن

۱۰- ...

می بینید که زنان ایرانی نسبت به تمام زنان دنیا ملاک های بیشتر و سختگیرانه تری برای انتخاب همسر دارند. واسه همینه آمار طلاق در ایران کمه و روز به روز شاهد افزایش میل جوانان برای ازدواج هستیم!

+نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت16:17توسط حسین آسکانی | |

 

تاریخچه‌ی تقلب بر میگردد به روزی که حسن کچل برای اولین بار به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهیانه‌ی کودکان فلک زده مکتب بود . لذا حسن کچل چشمان چپش را بر روی برگه پسر بقل دستش انداخت تا نکته ای بس ارزشمند از ورقه‌ی فوق الذکر، دشت کند. و این چنین بود که اولین تقلب تاریخ بشری رقم زده شد…

از جمله رایجترین تقلبات میتوان تقلب سر امتحان،  تقلب در مخ زنی، تقلب در بازی (که از آن به جر زنی نیز تعبیر میشود) را نام برد.

حال انواع روش های تقلب در امتحانات :

روش های نوشتاری:
-  نوشتن روی کف پا، پس کله، پشت گوش و…
- نوشتن روی میز، پشت نیمکت، زیر نیمکت، پشت مانتوی دختر جلویی و…
- نوشتن روی دستمال دماغی، پاکت نامه و…
- نوشتن و لوله کردن تقلب و جاسازی آن در سوراخ‌های مختلفی از جمله دماغ، دهن، فک پایین، دریچه‌ی آئورت و …

روش های با کلاسی:
- استفاده از ماشین حساب مهندسی-  استفاده از آیینه، موچین، لوازم آرایش، فیلم، عکس

روش های جوادی:
- خر نمودن یک فقره بچه خرخون
- خم کردن سر به روی ورقه‌ی طرف به صورت تابلو.
- روش شیمیایی:بدین معنی که مراقب را با انواع و اقسام مواد شیمیایی از هستی ساقط کنید و بعد با خیال راحت دست به کار شوید
توجه:
اگر در این امر تبحر کافی ندارید اصلا سمت این کار نروید که عواقبی جزضایع شدن، اخراج شدن و تابلو شدن ندارد

+نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت16:17توسط حسین آسکانی | |

....

 

 

 

من از تو ميمردم

اما تو زندگاني من بودي

تو با من ميرفتي

تو در من ميخواندي

وقتي که من خيابانها را

بي هيچ مقصدي ميپيمودم

تو با من ميرفتي

تو در من ميخواندي

تو از ميان نارون ها ، گنجشک هاي عاشق را

به صبح پنجره دعوت ميکردي

وقتي که شب مکرر ميشد

وقتي که شب تمام نميشد

تو از ميان نارون ها ، گنجشک هاي عاشق را

به صبح پنجره دعوت ميکردي

تو با چراغهايت ميآمدي به کوچهء ما

تو با چراغهايت ميآمدي

وقتي که بچه ها ميرفتند

و خوشه هاي اقاقي ميخوابيدند

و من در آينه تنها ميماندم

تو با چراغهايت ميآمدي

 

تو دستهايت را ميبخشيدي

تو چشمهايت را ميبخشيدي

تو مهربانيت را ميبخشيدي

وقتي که من گرسنه بودم

تو زندگانيت را ميبخشيدي

تو مثل نور سخي بودي

تو لاله ها را ميچيدي

و گيسوانم را ميپوشاندي

وقتي که گيسوان من از عرياني ميلرزيدند

تو لاله ها را ميچيدي

تو گونه هايت را ميچسباندي

به اضطراب پستان هايم

وقتي که من ديگر

چيزي نداشتم که بگويم

تو گونه هايت را ميچسباندي

به اضطراب پستان هايم

و گوش ميدادي

به خون من که ناله کنان ميرفت

و عشق من که گريه کنان ميمرد

تو گوش ميدادي

اما مرا نميديدي

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:28توسط حسین آسکانی | |


معشوق من چون مرگ بر بالینم ایستاد
خط های بیقرار مورب اندامهای عاصی او را
در طرح استوارش دنبال میکنندمعشوق من
گویی ز نسل های فراموش گشته است گویی که تاتاری
در انتهای چشمانش پیوسته در کمین سواریست گویی که بربری
در برق پر طراوت دندانهایش مجذوب خون گرم شکاریست معشوق من
همچون طبیعت مفهوم ناگزیر صریحی دارد او با شکست من
قانون صادقانه ی قدرت را تایید میکند او وحشیانه آزاد ست
مانند یک غریزه سالم در عمق یک جزیره نامسکون او پاک میکند
با پاره های خیمه مجنون از کفش خود غبار خیابان را معشوق من
همچون خداوندی ‚ در معبد نپال گویی از ابتدای وجودش بیگانه بوده است
او زن یست از قرون گذشته یاد آور اصالت زیبایی
او در فضای خود چون بوی کودکی پیوسته خاطرات معصومی را بیدار میکند
او مثل یک سرود خوش عامیانه است سرشار از خشونت و عریانی
او با خلوص دوست می داردذرات زندگی را ذرات خاک را غمهای آدمی را
غمهای پاک را او با خلوص دوست می دارد یک کوچه باغ دهکده را
یک درخت را یک ظرف بستنی را یک بند رخت را معشوق من
انسان ساده ایست انسان ساده ای که من او را در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانه ی یک مذهب شگفت در لابلای قلبم پنهان نموده ام

 یادت میاد....

+نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:10توسط حسین آسکانی | |

با کدام با ل میتوان از زوال روزهاوسوزها گریخت؟

با کدام حرف میتوان پرده به رنگ خیره زمان کشید؟

با کدام دست میتوان عشق را به بند جاودان کشید؟

با کدام.......

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:5توسط حسین آسکانی | |

همه هستی من آیه تاریکیست که نور را در خود تکرار کنان به سحرگاه شگفتن ها و رستن هاابدی خواهد برد.من در این آیه تورا آه کشیدم آه.من در این آیه تورا به درخت و آب و آتش پیوند زدم.زندگی شاید یک خیابان درازیست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد.زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه ای می آویزد یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر برمیدارد و با لبخند ی بی معنی میگوید صبح بخیر.زندگی شاید آن لحظه مسدودی است که نگاه من در نیمه چشمان تو خود را ویران می سازد ودر این حسی است که من آن را اباادراک ماه وبادریافت ظلمت خواهم آمیخت.در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایست دل من  که به اندازه ی یک عشق است به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد به  زوال زیبای گلها  در گلدان و به نهالی عشقی که تو در قلبم کاشتی و به آواز قناری ها که به اندازه یه پنجره میخوانند

+نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:1توسط حسین آسکانی | |

 

وقتی تو شب گم میشدم  ، ستاره شب شکن نبود

میون این شب زده ها ، کسی به فکر من نبود

 

 وقتی تو شب گم میشدم ، هم خونه خواب گل میدید

 

هم سایه از خوشه ی خواب،  سبد سبد خنده میچید

 

اواز خونه کوچه ها ، شعراشو از یاد برده بود

چراغها خوابیده بودن ، شعلشونو باد برده بود

 

اخ اگه شب شیشه ای بود ، پل به ستاره میزدم

 

شکسته اینه ی شبو نیزه یه خورشید میشدم

 

اخ اگه مرگ امون میداد ، دوباره باغ میشدم

 

تو رگ یخ بسته ی شب نبز چراغ میشدم

 

وقتی تو شب گم میشدم  ، ستاره شب شکن نبود

 

میون این شب زده ها ، کسی به فکر من نبود

 

اخ که تو اقیانوس شب ، سوختنمو کسی ندید

 

تو برزخ بیداد شب ، کسی به دادم نرسید

 

وقتی تو شب گم میشدم ، دلم میخواست شعله بشم

 

رو سایه های یخ زده ، دسته نوازش بکشم

 

دلم میخواست اشتی بدم ، تگرگو با اقاقیا

 

خورشید مهربونی رو ، مهمون کنم به خونه ها

 

اخ اگه مرگ امون میداد ، دوباره باغ میشدم

 

تو رگ یخ بسته ی شب نبز چراغ میشدم

 

وقتی تو شب گم میشدم  ، ستاره شب شکن نبود

 

میون این شب زده ها ، کسی به فکر من نبود

 

وقتی تو شب گم میشدم ، هم خونه خواب گل میدید

 

هم سایه از خوشه ی خواب، سبد سبد خنده میچید


http://photos.igougo.com/images/p403855-Sarasota-Romantic_sunset_walk_in_Sarasota.jpg

+نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت14:11توسط حسین آسکانی | |

 

گاهي عشق در بلنداي اسمان گره ميخورد و چنان اوج ميگيرد که گاه با عشق هاي زميني به رقابت بر ميخيزد

به ماجراي جذاب و شنيدني فيليس و ديويد که براي گذراندن تعطيلات مسافرت ميرفتند توجه فرماييد انان پس از اين که در هواپيما نشستند ديويد از جا برخاست و با مهمان دار هواپيما در باره ي دختر مورد علاقه خود به طور پنهاني به گفتگو پرداخت و نقشه خواستگاري خود را از فليس که او در هوا پيما بود در ميان گذاشت طولي نکشيد که خلبان هوا پيما با بلند گو اعلام کرد خانم ها و اقايان به هواپيما خوش امديد ما در ارتفاع 32 هزار پايي هستيم در ضمن لازم است بدانيد اقاي صندلي الف 24 علاقه مند است با خانم ب 24 ازدواج کند تمام مسافران هواپيما دست زدند مهماندار به انان تبريک گفت بدين ترتيب فليس با دريافت حلقه نامزدي از ديويد رسما در فراز اسمان با يکديگر نامزد شدند تا زندگي اسماني خود را اغاز کنند

 

+نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:53توسط حسین آسکانی | |

 

زندگی را باید از نو نوشت...

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
کاش میشد زندگی را از نو نوشت از سرآغاز تو
در دفتر روزگار زیستن را نظاره کردمهم همه چیز بود جز تو

وقتی به نام تو رسیدم دیدم زندگی وجود ندا
شت



زندگی را باید از نو نوشت بازگشتم به صفحات قبل هیچ ندیدم

حتی زیستن دیگر هیچ معنایی نداشت بدون تو




میخواهم زندگی را از نو بنویسم

تو سرآغاز پایانی ام باشی

با تو معنا شوم

زندگی بدون تو چه بود؟




نمیدانم شاد بودم میگریستم ولی بدون دلیل

زندگی بدون تو چه بود؟

کودکی که با تمام خیالاتش میخواست عشق را رنگ کند؟

هیچ نمیدانم فقط نمیخواهم بدون معنا باشم

میخواهم زندگی را از نو بنویسم




با تو عشق را رنگ کنم

زندگی را با تو معنا کنم

برای تو لبخند بزنم وبگریم

دفتر زندگی را پاره کردم

دفتری نو برداشتم

با سرآغاز تو زندگی را از نو نوشتم


 
 
 
 
 
 
 
 


دوست دارم
 
 
 


 

+نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:49توسط حسین آسکانی | |

مرگ من روزی فراخواهد زسید

دربهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلودو دور

یا خزانی خالی ازفریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روزپوچی همچون روزان دگر

سایه ای زامروزها و دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک میخواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم

آه شاید عاشقان نیمه شب

گل به روی گور غمناکم

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیرخاک

قلب من بی تو دور از ضربه های قلب تو

می پوسد آنجا زیر خاک

بعد نام مرا بادوباران

نرم می شویند ز رخسار سنگ

گورمن گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

+نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت15:22توسط حسین آسکانی | |